چاپ کردن این صفحه
زهره مختاری   فرهنگ و هنر  22 آبان 1404  331

    داستان حضرت الیاس نبی(ع)

 

به گزارش پایگاه خبری شهر اصیل و به نقل از پنج آسمان داستان حضرت الياس نبی(ع) – ايشان يكی از پيامبران بنی اسرائيل است كه نام مباركش دو بار به صورت جمع و یک بار بصورت مفرد در دو سوره قرآن آمده است. الیاس نبی از نوادگان هارون برادر موسی است. نام پدرش ياسين و نام مادرش ام حكيم بود. طبق بعضی روايات ايشان از جمله پيامبرانی است كه هنوز زنده است.

شيوه دعوت الياس و پادشاه معاصرش

روايت شده هنگامی كه يوشع بن نون بعد از حضرت موسی برسرزمين شام مسلط شد آنرا بين طوايف سبطی های دوازده گانه تقسيم نمود.
يكي از آن طوایف كه الياس در ميانشان بود در سرزمين بعلبك سكونت نمودند. خداوند الياس را بعنوان پيامبر برای هدايت مردم بعلبك فرستاد.
طبق فرموده خداوند در قرآن کریم
مردم اين ديار سخن الياس را تكذيب كردند و از دعوت او اطاعت ننمودند.
بعلبك در آن زمان پادشاهی به نام لاجب داشت كه مردم را به پرستش بت دعوت می نمود.
لاجب، زن بدكاری داشت كه وقتی شاه به سفر می رفت، جانشين شوهرش می شد و بين مردم قضاوت می كرد.
شاه منشی با ايمانی داشت كه 300 مومن را از حكم اعدام نجات داده بود.
همسر شاه با شاهان متعددی همبستر شده و از آنها فرزندان بسياری داشت. شاه همسايه ای صالح داشت كه باغی در كنار قصرش داشت و مورد احترام شاه بود.
اما همسر شاه در غياب شاه آن مرد را كشت و اموالش را غصب نمود.
خداوند متعال الياس را به بعلبك فرستاد تا مردم آنجا را به راه خدا پرستی دعوت نمايد.
اما بت پرستان در مقابل او ايستادگی نمودند و عرصه را بر او تنگ کردند.
الياس خدا را سوگند  داد كه شاه و همسر بدكارش را اگر توبه نكردند به هلاكت برساند و به آنها هشدار داد.
اما هشدار او باعث افزايش خشونت شاه و طرفدارانش شد و تصميم به شكنجه و در نهايت قتلش گرفتند.
الياس از دست آنها گريخت و به كوه ها و غارها پناه برد و 7 سال بدين منوال گذشت.
در اين ميان پسر پادشاه به بيماری مبتلا شد و بيماری او درمان نيافت و تلاش شاه در توسل به بت ها برای نجات او بی نتيجه ماند.
اطرافيان به شاه گفتند: علت اين كه بت ها فرزندت را شفا نمی دهند اين است كه دشمن آنها را كه الياس است نكشتی.
بت پرستان به دنبال الياس رفتند و به او گفتند: كه برای شفای پسر شاه، نزد خدا دعا نمايد.
الياس به فرستادگان شاه گفت كه خداوند می فرمايد:
من معبود يكتايم معبودی جزمن نيست. بنی اسرائيل را آفريدم و روزی می دهم، آنها را زنده می كنم و می ميرانم، نفع وزيان می رسانم.
پس چرا شفای پسرت را از غير من طلب مي كنی؟ آنها نزد شاه رفته و پيام الياس(ع) را به او رساندند.
شاه بسيار خشمگين شد و به آنها گفت: چرا او را زنجير نكرده و به نزد من نياورديد؟
حاضران گفتند: ما زمانی كه او را ديديم رعب و وحشتی از او بر دل ما نشست كه مانع اين كار شد.
سرانجام 50 نفر از سركشان و قدرتمندان را به دنبال الياس فرستاد تا او را اسير نموده و به نزد شاه بياورند.
آنها به اطراف كوه محل استقرار الياس رفته و به صورت پراكنده به دنبال او گشتند وصدا زدند كه ای الياس ما به تو ايمان آورديم.
اما چون ادعای آنها دروغی بيش نبود خداوند به سوی آنها آتشی فرو افكند و نابودشان ساخت.
شاه از اين حادثه ناراحت شد و منشی با ايمان خود را مجبور كرد تا به سراغ الياس برود.
شاه گفت به الیاس بگويد: به نزد شاه بیا و به ما بپيوند و قومت را نيز به اين كار دستور دهد.
منشی شاه به اجبار اين كار را كرد. زماني كه الياس صدای او راشنيد به اذن خداوند به استقبالش رفت تا از او احوالپرسی نمايد.
منشی مومن به او گفت: شاه مرا نزد تو فرستاده و به من چنين گفته. اگر تو با من نيايی او مرا خواهد كشت.
در همين هنگام خداوند به الياس وحی كرد: اين ها نيرنگی از سوی شاه است كه تو را دستگير و اعدام نمايد.
من بيماری پسرش را آنقدر زياد می كنم تا بميرد و شاه از منشی مومن غافل می شود.
منشی با ايمان با همراهان بازگشت و ديد كه بيماري پسر شاه زياد شد و مرد. مرگ پسر تا مدتی شاه را از او غافل كرد.
بعد از مدتی طولانی، شاه به منشی خود گفت: كه ماموريتت را چگونه انجام دادی؟
منشی گفت: من از مكان الياس خبری ندارم. سپس الياس مدتی را در خانه مادر يونس مخفی شد و مجدد به كوه بازگشت.
باز گشت الیاس به کوهستان و ماجرای بعد از آن
پس از بازگشت الیاس(ع) به کوهستان خداوند به او گفت كه هر درخواستی از من می خواهی تقاضا كن. الياس از خدا تقاضای مرگ نمود.
اما خداوند به الیاس گفت كه هنوز وقت آن نرسيده كه زمين را از وجود تو خالی كنم بلكه قوام زمين و اهلش به وجود توست.
الياس عرض كرد:
انتقام مرا ازكسانی كه موجب آزار واذيت من شدند بگير و باران رحمتت راقطع كن طوری كه  قطره ای باران نبارد مگر به اذن من.
خداوند 3 سال قحطی را بر بنی اسرائيل مسلط نمود. گرسنگی و تشنگی آنها را درفشار قرارداد و دچار مرگ های پی در پی شدند.
قوم بنی اسراییل فهميدند كه همه مصيبت ها از نفرين الياس است. لذا با كمال شرمندگی نزد او رفته و تقاضای بخشش نمودند.
الياس(ع) به همراه اليسع جانشين خود واردبعلبك شد وگفتگويی بين او وشاه انجام گرفت و درنهايت شاه از او خواست تا دعاكند آب بارديگر برگردد.
دعای الیاس و باران نعمت
الياس دعا كرد و باران زيادی باريد. سبزی و خرمی بار ديگر بر آنجا مستولی شد.
اما پس از مدتی مردم كم كم بر اثر وفور نعمت، بار ديگر گمراه شدند و از الياس سركشی نمودند.
سرانجام خداوند دشمنان رابرآنها مسلط نمود ودشمنان آنها را سركوب وشاه و زنش رابه قتل رسانده، در ميان همان باغ غصبی مرد صالح، رها نمودند.
الياس نبی پس از آن ماجرا، وصيت های خود را به اليسع نمود و به آسمان ها عروج كرد و خداوند لباس نبوت را به اليسع پوشانيد.
وی به هدايت بنی اسرائيل پرداخت و آنها نيز به او احترام گذاشته و اطاعتش نمودند.
شناسنامه حضرت اليسع
وی يكی از پيامبران بنی اسرائيل بود كه نام مباركش دو بار در 2 سوره و 2 آيه آمده است.
ايشان در سن 75 سالگی وفات يافت. مدفن او در دمشق سوريه است. گويند كه او پسر عموی الياس بود.
حضرت الیسع(ع) پس از الياس(ع) وظيفه هدايت مردم را به عهده گرفت و در زمان او رخداد ها وگناهان بسياري انجام گرفت.
در بعضی از روايات آمده، حضرت الياس(ع) همدوش بيابان ها و حضرت خضر(ع) همراه با درياهاست. آن دو درمراسم حج دربيايان عرفات حاضر می گردند.

منبع داستان حضرت الیاس 

1 – منبع قرآنی:
 سوره صافات آیه 124 و 128 / ص:48 / سوره انعام آیه 86
2 – برداشت از وب سایت بلاگفا – داستان های قرآنی.